یکی از سؤالاتی که مکرراً توسط دانشپذیران دورههای MBA و بعضاً دورههای DBA در درس نظریههای مدیریت و سازمان پرسیده میشود این است که خواندن این نظریهها چه سودی دارد؟ آنها میگویند آیا بهتر نیست که بهجای این نظریهها، مطالب کاربردی دیگری به ما آموزش دهید؟
نکته جالب اینجاست که در تهیه مفاد درسی دورههای MBA و DBA کاربردی بودن مهمترین معیاری است که مورد توجه قرار میگیرد. درس نظریههای سازمان و مدیریت نیز با همین هدف در مفاد درسی قرار گرفته است. کورت لوین، روانشناس برجسته قرن بیستم میگوید: «هیچ چیزی کاربردیتر از یک نظریه خوب نیست». بنابراین برخلاف تصور عمومی، مطالعه نظریههای سازمان و مدیریت میتواند دارای منافع و کاربردهای زیر باشد:
نظریهها به ما کمک میکنند دنیای سازمانی را بهتر بفهمیم
دنیای سازمانی بسیار پیچیده، نامنظم، متغیر و بیثبات به نظر میرسد. نظریهها میتوانند ما را در فهم و نظمدهی به این دنیای پیچیده یاری کنند. برای مثال هزاران هزار مؤلفه تأثیرگذار بر عملکرد را میتوانید در سه دسته توانمندی، انگیزش و محیط قرار دهید. (نظریه AMO) تا فهم بهتری از عملکرد و عوامل تأثیرگذار بر آن به دست آورید.
نظریههای سازمان، ارتباطات را تسهیل میکنند
نظریهها یک فهم مشترک به وجود میآورند و ازاینرو به ارتباط اثربخش کمک میکنند. برای مثال اگر همکاران شما نیز با نظریه ذکرشده در بالا (عملکرد تابعی است از توانمندی، انگیزش و محیط کاری) آشنا باشند میتوانید بهسادگی در مورد اینکه چرا عملکرد برخی کارکنان پایین است با آنها به بحث و گفتگو بپردازید.
نظریهها به پیشبینی عالمانه کمک میکنند
با کمک نظریهها میتوان حدس و گمانهای غیرعلمی را تبدیل به پیشبینیهای مدبرانه کرد. مثلاً بر اساس نظریه عملکرد که دو بار به آن اشاره کردیم، میتوان پیشبینی کرد که در صورت مناسب نبودن یکی از این سه مؤلفه (توانمندی، انگیزش و محیط کاری)، عملکرد مطلوب ایجاد نخواهد شد.
نظریهها به حرفهای شدن ما کمک میکنند
حرفهای کسی است که دانش و فهمی متفاوت و برتر از افراد عادی نسبت به موضوعی خاص دارد و بر اساس دانش عمیق خود دست به اقدام میزند. برای مثال یک متخصص چشمپزشک در امر چشمپزشکی نسبت به دیگران یک حرفهای محسوب میشود. مطالعه نظریههای مدیریت به شما کمک میکند با افراد عادی که دانشی نسبت به سازمان ندارند فاصله بگیرید و به فهمی متعالی نسبت به مدیریت دست یابید.